فندوق کوچولوی مامانفندوق کوچولوی مامان، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره

سارا و کوچولوش

آيا مي دانيد چرا پرندگان به هنگام خواب روي يك پا مي خوابند؟

سلام عزیزم تصمیم گرفتم از این به بعد دانستنیها هم توی وبلاگت بزارم پس بریم سراغ دانستنیهای اولمون آيا تا به حال پرنده اي را كه خوابيده است ، ديده ايد ؟  فكر مي كنيد چرا آنها روي يك پا مي خوابند و گاهي سرشان را لاي بالشان مي كنند.  قبل از ديدن جواب ، كمي فكر كنيد. پاي پرندگان فاقد پر است و براي اينكه پرنده گرماي خود را از طريق پاهايش از دست ندهد يكي از پاهايش را زير بالش مي برد و فقط روي يك پا مي خوابد.  نگران نباشيد آنها با همان يك پا نيز كاملا مي توانند تعادل خود را حفظ كنند و نيافتند. به نظر ميرسد به همين علت است كه پرنده سرش را زير بال خود مي برد .  شايد اگر پتو داشت از اين كارها ...
31 شهريور 1393

بدون عنوان

سلام عزیز مامان صبحت بخیر.خوبی مامان گلی؟ چند روزی هست که شبها خیلی کم میخوابم یه خورده راه رفتن و دستشویی رفتن و خوابیدن واسم سخت شده اما خب وقتی میبینم خوبی و همش تکون میخوری ذوق میکنم و اصلا انگار سختی ای واسم وجود نداره. دیروز که بابا جون از سر کار اومد خونه سر شب شام خوردیم و بعدش هم چای خوردیم و بعد به بابایی گفتم بریم بیرون قدم بزنیم هم بریم داروخونه هم یه قدم بزنیم. از داروخونه میخواستم واست تب سنج بگیرم. و بعدش از یه لباسی که توی ویترین یه مغازه بود خیلی خوشم اومد به باباجون گفتم قشنگه گفت آره باباجون هم دوسش داشت و رفتیم اون لباس رو واست خریدیم. خیلی ذوق داشتیم. الهی مامان فدات بشه زود بیا پیشمون گلم.الهی که سالم باش...
31 شهريور 1393

29 هفته و 2 روز

دیروز دومین سالگرد ازدواج من و بابایی بود. من و باباجون صبحش رفتیم واسه دخمرمون خرید و بعد رفتیم کیک خریدیم و ناهار خونه مامان مریم اینا دعوت بودیم رفتیم اونجا. مامان مریم زحمت کشیده بودن رشته پلو با گوشت بوقلمون درست کرده بودن که واسه من از بقیه سوا بود چون واسه بقیه زعفران داشت و من نباید زعفران میخوردم واسه همین مامان مریم جدا گذاشته بود واسه من. جات خالی عزیزم خییییییییییییییلی خوشمزه بود.بعدش دسری که عمه مژده درست کرده بود خوردیم و بعدش هم کیک سالگردمون رو بردیم و نوش جان کردیم. بعد از یه صحبت کوتاه و دور همی با بقیه خداحافظی کردیم و برامون آرزوی خوشبختی کردن و اومدیم خونه. خلاصه روز خوبی بود. امروز هم شما 29 هفته و دو...
29 شهريور 1393

دخترم باران

برای دخترم باران ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ   مثل اسمت که بارونه مث چشمات که معصومه تو باشی حس خوبی هست تو هستی قلبم آرومه دارم اسمت رو میخونم داره تر میشه آوازم تو بارونی تو بارونی تو امیدی گل نازم هوا ابری شده بازم همه دنیام تورو میخواد صدای چیک چیک پاهات تو راه زندگیم افتاد تو ابری شی دلم تنگه بازم بی وقفه میبارم همه میدونن این حس و که من بارونو دوست دارم مثل اسمت که بارونه مث چشمات که معصومه تو باشی حس خوبی هست تو هستی قلبم آرومه دارم اسمت رو میخونم داره تر میشه آوازم تو بارونی تو بارونی تو امیدی گل نازم ...
24 شهريور 1393

بدون عنوان

سلام عزیز مامان امروز خیلی خیلی خوبم خدا رو شکر. دیروز که رفتم سونوگرافی وقتی گفتن کلیه هات هیدرونفروز خفیف داره.خیلی ناراحت شدم.خیلی گریه کردم. وقتی اومدم خونه همینجور گریه میکردم.فکر میکردم خطر داره. تا اینکه با کمک خاله مری،عمه مژده،مامان آریسا جون،و مامان آیدین جون فهمیدم که نگرانیم بیخودی بود . دیروز که که از سونو برگشتم به باباجون پیام دادم گفتم اگه میشه زودتر بیا خونه من دارم دیوونه میشم. به باباجون قضیه رو گفته بودم.باباجون هم زودتر اومد خونه و رفتیم بیرون داروهامو که نخریده بودم رو خریدم و بعد رفتیم عروسک فروشی چند تا عروسک واست خریدم. و بعد پروانه های فانتزی واسه پرده اتاقت و یه لیوان خوشکل واسه دخمرم خریدیم.و برگشتیم خ...
24 شهريور 1393

نگرانم

امروز رفته بودم سونوگرافی واسه تعیین جنسیت که فهمیدم نی نی 100در صد دختره. اما یه چیزی نگرانم کرده و همش دارم گریه میکنم. توی سونو نوشته هیدرونفروز خفیف در هر دو کلیه جنین دیده شد. همش دارم گریه میکنم. کسی میدونه خوبه یا یده هیدرونفروز چیه الان این خوبه یا بده؟ تو رو خدا یکی بگه دارم میمیرم.
23 شهريور 1393

28 هفته و 3 روز

سلام دخملی مامان امروز 28 هفته و 3 روز داری. و من امروز نوبت سونوگرافی دارم(سونوگرافی لادن) ساعت 3:30 بعد از ظهر که باباجون نتونست مرخصی بگیره و دیشب باباجون زنگ زد به مامان مریم که امروز با من بیان. دیروز زنگ زدم ببینم امروز دکتر شفیعی هست و میاد که منشی گفت آره. حالا امروز نزدیکای سونو باید اینقدر شیرینی بخورم تا دست و پاتو باز کنی ببینم صد در صد دخمری. همکاری کن گلم مامانو از فکر در بیار.  
23 شهريور 1393

بدون عنوان

سلام فتدوق جونم عارضم به خدمت شما که دیروز من و بابا جون مجدد رفتیم بازار گل. برای خرید استیکر.این دفعه تعدادش بیشتر بود. بین راه هم اسپری رنگ خریدیم واسه رنگ باکس اتاقت که قهوه ای بود خواستیم سفیدش کنیم. بعد که رسیدیم خونه بابا جون گفت بریم خونه مامان مریم اینا که توی حیاط خونه رنگ بزنیم. که اونجا ناهار موندگار شدیم. بعدش هم بابا رفت توی حیاط و باکس ها رو رنگ زد. و بعد از صرف ناهار من و بابا خداحافظی کردیم و اومدیم خونه. الان هم دارم دکور جا به جا میکنم البته بابا جون دیشب سنگین هاشو جا به جا کرد .من تیکه کوچیکاشو جا به جا میکنم. دیشب هم بابا جون استیکر دیوار اتاق خوابمون رو زد. و من استیکر در اتاقت رو. استیکر در اتاقت رو من خوا...
22 شهريور 1393

سونوگرافی و نبودن دکتر شفیعی

دیروز وقت سونوگرافی داشتم ساعت 3:30. بابا جون هم خودش رو زود رسوند که به موقع برسیم و من اولین نفری باشم که میرم داخل. بابا جون جای پارک گیرش نیومد.من پیاده شدم تا بابا جون پارک کنه و بیاد.رفتم داخل وقتی داشت سوال میپرسید که سونوی چی دارم گفتم دکتر شفیعی هستن دیگه درسته؟ خانم منشی: نه دکتر شفیعی نیستن من: ولی من وقت دکتر شفیعی داشتم خانم منشی: بله ایشون امروز نمیان . من:چرا خانم منشی: خالشون فوت شده من: خب ظاهرا حالا حالا نمیان خانم منشی: چرا میان .میخواین واسه یکشنبه وقت بدم من: به نظرتون دکتر شیوایی بهتره یا دکتر شفیعی؟ خانم منشی:( یواشکی به گفت) برو واسه دکتر شفیعی بیا.شفیعی بهتره. من:خب پس من میرم .فقط وا...
20 شهريور 1393